داستان دختر ربوده شده ۱۰ ساله ای که حدود یک دهه را به بردگی مطلق گذراند

داستان دختر ربوده شده  ۱۰ ساله ای که حدود یک دهه را به بردگی مطلق گذراند

آدما مخلوقات انعطاف پذیری هستن و بسیار سریع تر از اون چه که فکر می کنن ناخواسته با شرایط وفق پیدا می کنن. ممکنه انسانی یکی از اعضای بدنش رو از دست بده، زخمای روحی و جسمی شدیدی رو تحمل کنه و یا در زندگی شخصی اش با مشکلات زیادی مواجه بشه. اما بر خلاف همه این مشکلات، آدم می تونه از این شرایط عبور کرده و زندگی رو ادامه بده هرچند زخمای اینجور رنجایی واسه همیشه با اون می مونه. در ادامه این مطلب می خوایم داستان دختری رو بگیم که نماد روشن این گفته هاست. با ما همراه باشین.

در سال ۱۹۹۸ یه دختر ۱۰ ساله اتریشی به نام ناتاشا کمپوش خود رو در شرایطی یافت که هیچ بچه ای با اون روبرو نمیشه. در تموم طول ۱۰ سال بعدی زندگی اش ناتاشا با شرایط حاضر خود و رنجایی که می کشید مقابله می کرد و در آخر راهی واسه برون رفت پیدا کرد هر چند زخما و رنجای دوران سخت ۱۰ ساله دوم زندگی اش واسه همیشه همراه اون موند و نخواد تونست اونا رو از یاد ببره.

ناتاشا تنها ۱۰ سال داشت که در راه برگشت به خونه به وسیله یه مرد با ون سفید متوقف شد.
تموم کسایی که امروز این سرنوشت رو می خونن می دونن که اینجور اتفاقی به چه معنا بوده و به کجا می کشه اما ناتاشای ۱۰ ساله در اون زمان هیچ نمی دونست که چه سرنوشتی در انتظار اونه. بعد از غیب شدن ناتاشا والدین اون خیلی سریع با پلیس تماس گرفتن اما تلاشا و جستجوهای اونا بی نتیجه موند. در تموم ۸ سال آینده ناتاشا زندانی زندانبان بی رحم و روانی خود بود؛ مردی که هیچ کسی باور نداشت قادر باشه اینجور جنایت شنیعی رو مرتکب شه.
وولفگانگ پریکلوپیل هم به طور کاملً مثل دیگه تکنسینای ارتباطات بود. اون مردی ساده، بی ادعا و آروم بوده و بر خلاف هوش بالایش شخصی منزوی به حساب می اومد.

هیچکی نمی دونست که در زیرزمین خونه اون در شهر وین یه سلول مخفی بسیار تنگ ساخته شده که دخترکی ۱۰ ساله رو در خود جای داده. پریکلوپیل اون روز ناتاشا رو دزدیده و به خونه خود برد و در اون جا دخترک بیچاره رو بدون لباس در سلولی در زیرزمین خونه اش که دیواره های عایق صدا داشته و هیچ راهی به بیرون نداشت زندانی کرد.
ناتاشا واسه ۶ ماه تموم در این سلول کوچیک و تنگ و تاریک زندانی بود و وقتی که زندانبان مریض اون فهمید که ناتاشا دیگه از دید روحی و روانی خرد شده اونو بالا آورد. ناتاشا در اون زمان نمی دونست اما پریکلوپیل به مشکل وسواس فکری گرفتار بوده و نباید هیچ چیزی در خونه اش کثیف می شد یا به هم ریختگی به وجود می اومد. به خاطر همین ناتاشا باید مراقب بود که هیچ چیزی باعث عصبانیت زندانبانش نشه و همه چیز مرتب و تمیز بمونه حتی خودش.

اینجوری کم کم ناتاشا بدون اون که خود بدونه به برده پریکلوپیل وسواسی تبدیل شد.
ایشون مجبور شد تموم خونه رو از بالا تا پایین تمیز کنه و هر لکه و کثیفی رو از خونه زندانبان خود پاک کنه، وگرنه به سختی تنبیه می شد.
اگه پرینکوپیل نقطه ای کثیف رو در خونه پیدا می کرد با بی رحمی ناتاشا رو کتک می زد و اونو از خوردن غذا، آب و حتی حموم رفتن محروم می کرد.
اما شرایط بسیار بدتری واسه ناتاشا در راه بود. یکی از چیزایی که پریکلوپیل شدیدا از اون نفرت داشت موی سر بود به خاطر همین ناتاشا رو مجبور کرده بود که در تموم مدت یه کیسه پلاستیکی روی سرش داشته باشه. اما در آخر  وقتی که چند تار مو رو در داخل خونه پیدا کرد عزمشو جزم کرد مشکل رو واسه همیشه حل کنه و موهای دخترک بیچاره رو از ته تراشید و ناتاشا هم هیچ مقاومتی نکرد.

پریکلوپیل اون قدر به ناتاشا غذا می داد که زنده بمونه. به خاطر همین ایشون در دوران اسارت خود اونقدر دچار سوء تغذیه شده بود که وقتی به سن ۱۸ سالگی رسید تنها ۷٫۵ سانت بر قد اون اضافه شده و وزنش تنها ۴۵ کیلوگرم بود. اما کارای سخت روزمره و سوء تغذیه تنها مشکلات ناتاشا نبودن چون ایشون همیشهً تحت شکنجه های روحی و جسمی هم قرار داشت. واسه حدود یه دهه با ایشون بدرفتاری شده، کتک می خوره، غذای کافی دریافت نمی کرد و درست مانند یه برده جنسی در دستان پریکلوپیل بود. ایشون بیشتر اوقات لخت بود و اجازه پوشیدن کفش رو هم نداشت. با این وجود ناتاشا یه جور علاقه رو به زندانبانش در خود احساس می کرد.
پریکلوپیل تنها انسانی بود که ایشون در هشت سال گذشته دیده و شناخته بود و داشتن اون در کنار خود رو نعمتی می دونست که کمی به اون آرامش می بخشین.

مطلب دیگر :   باکس آفیس هفته منتهی به ۲۵ تیر؛ ورود قدرتمندانه «نبرد برای سیاره میمون ها» به سینماها

در واقع اون به سندرم استکهلم گرفتار شده بود هر چند هیچ انتخاب دیگری نداشت. سندروم استکهلم یه حالت روانیه که در اون شخص گروگان گرفته شده احساسی عاطفی و وفادارانه نسبت به گروگانگیر خود پیدا می کنه طوری که حتی اگه خطری جون آدم ربا رو تهدید کنه از اون دفاع کرده و خودخواسته خود رو در اختیارش قرار میده. در واقع پریکلوپیل دو شخصیت به طور کاملً متفاوت داشت. در ظاهر ایشون مردی خوش قیافه، آروم و خوش صحبت بود که رفتارای خاص و غیرمعمولی هم در اون دیده می شد.
اما اون یه روی تاریک هم داشت؛ مردی بیرحم و شکنجه گر که هیچ وجدان و ترحمی در اون دیده نشده و هیچ نافرمانی یا چیزی برخلاف میل اش رو تاب نمی آورد. ایشون از ناتاشا تنها اطاعت و فرمانبرداری بدون فکر و بدون سوال رو میخواس به حدی که ناتاشا به چیزی بالاتر از یه برده تبدیل شده بود.

در بعدظهر ۲۳ آگوست سال ۲۰۰۶، پریکلوپیل به برده خود دستور داد که ماشین اونو تمیز کنه.
ماشین هم باید مانند هر چیز دیگری در خونه به طور کاملً تمیز می شه، از بالا تا پایین بدون کوچیک ترین لک یا کثیفی. همونطور که ناتاشا در ورودی منزل زندانبانش زانو زده بود و صندلیای ماشین رو تمیز می کرد یهو شدیدا احساس گرسنگی کرد.
پریکلوپیل اونو مجبور کرده بود صبحونه براش درست کنه اما چیزی از صبحونه به ناتاشا نرسیده بود. در حدود ساعت ۱ بعدظهر اون روز، گوشی موبایل پریکلوپیل زنگ خورده و ایشون واسه صحبت کردن با فرد پشت تلفن ماشین رو ترک کرد.
معمولاً اون همیشه زندانی اش رو به دقت تحت نظر داشت اما صدای جاروبرقی ناتاشا بدین معنی بود که پریکلوپیل واسه شنیدن صدای فردی که با اون تماس گرفته بود باید کمی از ماشین فاصله می گرفت.

این حواس پرتی لحظه ای تنها شانس ناتاش بود. در حالت عادی در حیاط پشتی بسته شده و یا با اشیا سنگین مسدود می شد اما اون روز واسه این که پرینکوپیل بتونه هر چی سریع تر ماشین رو از حیاط خارج کنه این در باز مونده بود. اینجوری ناتاشا به سرعت به سمت در حیاط پشتی رفته و پس از خارج شدن از حیاط به سمت خیابون رفته و به تموم سرعت خود رو به یکی از خونهای دور و بر رساند. ناتاشا شدیدا در خونه همسایه رو می کوبین و یهو یکی در رو باز کرد.

ناتاشا نجات پیدا کرده بود.

پلیس بدون این دست اون دست کردن واسه دستگیری پریکلوپیل دست به کار شد اما ایشون به محض باخبر شدن از فرار ناتاشا از خونه فراری شده بود. پریکلوپیل می دونست که اگه دستگیر شه کار اون تموم میشه. ایشون که دیگه هیچ راهی در برابر خود نمی دید اواخر اون روز خود رو زیر قطار پرت کرده و در جا کشته شد.
امروزه خونه ای که ناتاشا در اون نگهداری می شد دست نخورده باقی مونده. نکته باحال این که بر خلاف تموم رنجایی که ناتاشا در زمان اسارت خود به وسیله پریکلوپیل متحمل شده بود ایشون هر هفته به این خونه سر می زنه. این خونه حالا پس از مرگ صاحبش به ناتاشا رسیده اما ناتاشا نمی دونه با این خونه چیکار کنه.
پس به تنها کاری که بلده ادامه میده و هر هفته اونو تمیز می کنه: درست همونطور که پریکلوپیل به اون دستور می داد.

تنها تغییری که در خونه ایجاد شده اینه که سلول مخفی زیرزمین با بتن پر شده و دیگه مکانی واسه شکنجه ناتاشا وجود نداره. به گفته ناتاشا، تمیز کردن بسیار دقیق و وسواسانه یه جور درمان واسه ایشون بوده.
هر چند ایشون واسه کنار اومدن با رنجایی که در ۸ سال گذشته کشیده بود تحت درمان مشاوره ای قرار داره اما میگه که برگشت به خونه و تمیز کردن اون به اون آرامش بخشیده و به اون کمک می کنه که اعتماد به نفسش رو دوباره بدست آورد. اون نمی خواد که با فروختن یا نابود کردن خونه باعث شه بقیه به این موضوع کنجکاو شن. این روزا ناتاشا به شخصیت پولدار و شناخته شده ای تبدیل شده و از راه مصاحبه های تلویزیونی، کتابا و حتی فیلمایی که از روی داستان اسارت اون ساخته شده پول زیادی به دست آورده اما انگار ایشون بازم همون دخترک کوچیک درمونده ایه که به اسارت خو گرفته و زخمای گذشته دردناک اون رهاش نمی سازه.

مدیر